سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به یاد شهید حسن ریاحی و کلیه شهدای جنگ تحمیلی
قالب وبلاگ

 

یکی از بینندگان «تابناک» با ارسال پیامی به این سایت  آورده است: اینجانب مدتی است دچار مشکل اساسی شده‌ام و می‌‌خواهم درد دل خود را با شما بگویم.
ما پنج برادر و یک خواهر هستیم که پدرمان در دهم اسفند سال 1364 در منطقه عملیاتی بانه با اصابت هشت گلوله به شهادت رسید. او در آن زمان درجه ستوان یک توپخانه بود. در سال 72 نیز مادرمان پس از مدت‌ها که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد، دار فانی را وداع گفت. ما ماندیم و این غم‌های بزرگ و بی‌مهری و بی‌عاطفگی. نه تهاجم فرهنگی روی ما اثر گذاشت، نه حرف‌های بیهوده مردم. فقط و فقط درس خوندیم. با استفاده از سهمیه خانواده شهدا همگی رفتیم دانشگاه. در این مدت به جای اینکه با افتخار از این موضوع صحبت کنیم همیشه پنهان می‌کردیم که این نکته خودش جالب است ـ پدر من و امثال من برای این مملکت رفتند ـ مادر من از بس مشکلات زیاد بود، سرطان گرفت و ما همگی حسرت داشتن پدر و مادر را به دل گرفتیم. بماند.

الان چهار نفر از شش نفرمان ازدواج کردیم و مشغول کار هستیم و بی سر و صدا کارمان را می‌کنیم. خدا را گواه می‌گیرم که تاکنون هیچ امتیازی هم از بنیاد شهید یا ارتش نگرفتیم. از سال 75 در منزل سازمانی ارتش سکونت پیدا کردیم. البته منزل که چه عرض کنم. موتور خانه رو خالی کردن. یه دستی به سروگوشش کشیدن و ماها رو مثل اسرای عراقی جا دادند. ما هم بچه بودیم و بی پول. الان بعد از گذشت چند سال، دقیقا قبل از عید و دقیقا چند روز قبل از سالگرد پدر عزیزمون حکم تخلیه منازل سازمانی رو بهمون دادند که تا سه ماه دیگه باید اونجا رو خالی کنیم. البته بعد از ازدواج، ما دیگر آنجا ساکن نیستیم. فقط دو تا برادر کوچکترم آنجا هستن که ما هم همیشه بهشون سر می‌زنیم و پخت و پز و شستشو ... همه به عهده ما و خانواده ماهاست. خوب حالا ما باید چکار کنیم؟ این است عدل علی؟ به کدامین گناه؟ فقط چون پارتی نداریم؟ یه عده‌ای که فقط از نام شهید دارند استفاده می‌کنند، بیان جواب بدن. هر جا هم که به نظرمون رسید رفتیم سر زدیم. التماس کردیم. قبول نمی‌کنن. هیچ کس جواب قاطع نمی‌ده. ارتش می‌گه به عهده بنیاد شهیده، بنیاد هم می‌گه به عهده ارتش. ما موندیم این وسط.

ما هیچی نمی‌خواهیم. فقط می‌گوییم تا پایان دوران تحصیل تمدیدش کنند. به خداوندی خدا، دل آدم می‌سوزه واسه برادرای کوچیک من. نه پدر نه مادر. روی پای خودشون ایستادن ولی این مشکلات تا کی؟ تمام زندگی خانواده شش نفری ما پر از درد و غم و بدبختی بوده، با حقوق مستمری کم پدرم. چشم حقارت مردمی که همیشه به عنوان آدم‌های گرفتار نگاهمون کردن. همیشه تو سختی، تو فشار، تو گرفتاری، به جای اینکه ماها که شدیم باعث افتخارشون، تحویلمون بگیرن، بیشتر طردمون کردن.

نمی‌خواهم وقتتون رو بگیرم. فقط می‌خواهم به شما بگویم اگر در هفته جاری جوابمون رو نگیریم، از ارتش یا بنیاد شهید، یعنی باید برادرهای من تو خیابون بخوابند؛ معنیش اینه. ما همه مشکلاتمون و کارشکنی‌هایی که شده به تمام خبرگزاری‌ها می‌دیم. ما آب از سرمون گذشته. هممون مستاجریم. ما چشم و چراغ این ملت بودیم؟ ای وای بر ما! نمی‌دانم چرا اینها رو به شما گفتم، ولی تنها کسی هستید که از این ماجرا با خبر است. فقط به عنوان یک انسان دعا کنید که مسئولان به ما جواب بدهند. به همه‌ مسئولانی که به فکرمان می‌رسید نامه نوشتیم، امیدواریم به شکلی مشکل ما حل شود.




استفاده از این خبر فقط با ذکر نام شمال نیوز مجاز می باشد .
[ چهارشنبه 91/6/29 ] [ 12:11 صبح ] [ ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

عشق یعنی استخوان و یک پلاک.
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 100117